سلام... هی میام و هی میرم...

اصلن رفت و آمدم نظم نداره!!! اصلن وبلاگم داره از اون محتوای حقوقی در میاد!!! ولی بعد از امتحانات میخام محکم تر بیام تا دوباره بسازمش...

یاد چند وقت پیش افتادم که به سفر حج رفته بودم...

رفیقم گفت: دیگه حاجی شدم... ! دیگه به ما هم میگن حاجی...

لبخندی زدم و گفتم: اگه تا دیروز اشتباه و خطایی میکردی میگفتند: « اشکال نداره! بچه است... »

اما از حالا به بعد اگر اشتباه کنی میگن: « ببین  این همون حاجی هست ازین غ ل ط ا میکنه... »

خلاصه داداش من حواست باشه که از حالا به بعد امتحانات خدا ازت سنگین شده و خدا هم میگه... « تو که حاجی بودی دیگه چرا؟! »

اما ته دلش میگه « اشکال نداره! [بچه است] توبه کنی میبخشمت ... »

خدایا توبه توبه توبه

هر وجب از این خاک را که ببویی بوی شهید میدهد. فرزندان روح الله باز هم از دل خاک بیرون زدند تا بگویند خمینی تنها نیست و هر لحظه که جنگ از خاطر ما فراموش شود باز می آیند تا بگویند ما هستیم...

هر نقطه از این خاک را که کنار بزنیم خون شهیدی ریخته شده که به خاطر ناموس و حفظ اسلام و حجاب از جان خود گذشته است و حالا این دین ماست یا وظیفه ما که راه باقیمانده آنان را طی کنیم؟

خمینی (ره) دوباره سربازان خود را در کنارش جمع میکند تا بگوید قیامت در راه است و ما به زودی برخواهیم خواست... و چه زیبا گفت آقا مرتضی: