سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:.
درباره وبلاگ


سلام. وبلاگ محسن قاری فارغ التحصیل کارشناسی حقوق از دانشگاه آزاد اسلامی واحد فراهان در جهت ارتقای توان مطالعاتی خود و ارایه مطالب مرتبط اقدام به درج این وبلاگ کرده ام. کلیه نظرات دوستان محترم میباشد و منتظر ارایه نظرات و پیشنهادات و مشاوره و تبادل لینک باشما هستیم.
صفحات وبلاگ
23090294263918019306.jpg
جمعه 90 آبان 13 :: 2:13 صبح ::  نویسنده : محسن قاری

فداکاری چهار ?جوان ?تهرانی

عقربه‌ها ساعت 2 بامداد چهارشنبه 6 مهر ماه را نشان می‌داد که ناگهان فریاد مردی وحشت‌زده در برابر آپاراتی شبانه‌روزی‌ای حوالی آریاشهر سکوت را شکست.رهگذران اندک دیدند که مردی با دو دست محکم باربند یک تاکسی سمند را چسبیده و راننده بی‌رحمانه پا روی پدال گاز می‌فشارد و با حرکات زیگزاگ سعی دارد مرد آویزان را به گوشه‌ای پرتاب کند...

چند خیابانی نگذشته‌اند که ناگهان گروهی وانت‌سوار با دیدن این صحنه هولناک که هر لحظه و ثانیه امکان مرگ مرد آویزان وجود داشت نتوانستند بی‌تفاوت از کنارش بگذرند، نگران به تعقیب سمند گریزان پرداختند.

چهار جوان نمی‌دانستند با تعقیب و گریز شبانه و فداکاری‌ای که نشان می‌دهند جان مردی را از یک جنایت نجات خواهند داد یا خود بخاطر رانندگی‌های خطرناک دچار سانحه خواهند شد.

دو خودرو در خیابان‌های اصلی و فرعی با فاصله زیادی در حرکت بودند، دزد تاکسی وقتی می‌دید وانت پیکان خیلی عقب افتاده است گاهی ترمزهای ناگهانی می‌کرد تا مرد آویزان باربند را رها کند اما مرد هر چه توان داشت به پنجه‌هایش داده بود و فریاد زنان کمک می‌خواست.

دو خودرو به میدان آزادی رسیدند، 4 جوان با فریادهایشان راننده تاکسی را همراهی می‌کردند، دزد به سمت جنوب شهر می‌راند و بی‌رحمانه سعی داشت حتی (با سرعت‌بالا) از دست طعمه‌اش خلاص شود.

راننده پیکان وانت می‌دانست قدرت مانور و سرعت خودرویش فاصله زیادی با قابلیت‌های تاکسی دارد اما 4 جوان هم قسم شده بودند تا راننده تاکسی را نجات دهند و با وجود اینکه فاصله‌ای با حادثه‌های در کمین نداشتند می‌خواستند این تراژدی، پایان خوشی داشته باشد.

تاکسی وارد کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرک ولیعصر شد تا در پس دیوارها خود را از دید 4 جوان فداکار گم کند، دزد آنجا را مانند کف دست می‌شناخت اما نمی‌دانست سماجت تعقیب‌کنندگان حتی تا داخل مخفیگاهش تمامی ندارد.

وقتی دزد تاکسی در یکی از کوچه‌ها پا روی ترمز گذاشت و صدای جیغ لاستیک‌ها فضای سکوت را به هم ریخت، سریع از پشت فرمان پایین پرید و به سمت راننده تاکسی حمله کرد و وی را به باد کتک گرفت.

با پیچیدن وانت پیکان داخل کوچه تاریک همه جا روشن شد و دزد تاکسی ناباورانه با دیدن مردان خشمگین که هنوز فریاد می‌زدند به سمت تاکسی دوید اما ترمز قفل کرده بود.

دزد چاره‌ای جز فرار نداشت و به داخل کوچه‌ای خزید و هنوز وارد خانه‌ای نشده بود که 4 جوان عصبانی او را دیدند و ...

راننده تاکسی با جسارت و فداکاری 4 پسر جوان نجات یافت، این گروه بخاطر سرعت زیاد وانت پیکان و حرکات مارپیچ آن برخی اندام‌هایشان زخمی شده بود اما با دستگیری دزد تاکسی همه شاد بودند.

شاید دیدن این صحنه‌ها هر کسی را به یاد جنایت میدان کاج بیندازد که رهگذران بی‌تفاوت به تماشای مرگ یک پسر نشستند و اگر این چهار جوان نیز بی‌تفاوت بودند شاید پدر خانواده‌ای قربانی جنایتی می‌شد و ...

محمد خسروجردی که تا لبه پرتگاه مرگ پیش رفته است، می‌گوید باور نداشت زنده بماند و مدام چهره مهربان همسر و 4 بچه‌اش در برابر دیدگانش رژه می‌رفتند و اگر محکم باربند تاکسی‌اش را چسبیده بود تنها نگران خانواده‌اش بود و ...

راننده تاکسی در شیفت شب هستم. آن شب وحشتناک پیش از رفتن به محل کار برای تنظیم باد لاستیک‌های خودرو‌ام به آپاراتی شبانه‌روزی در پایین‌تر از میدان آریا شهر رفتم.

دزد را پیش از حرکت تاکسی ندیده بودی؟

چون داشتم با کارگری که باد لاستیک‌ها را تنظیم می‌کرد صحبت می‌کردم او را ندیدم، اصلاً تصور نمی‌کردم یک دزد به این اندازه جسور بوده باشد. وقتی صدای بسته شدن در خودروام را شنیدم دیدن یک مرد غریبه پشت فرمان من را شوکه کرد، او خونسردانه فرمان را چرخاند و خواست حرکت کند.

و بعد تصمیم خطرناکی گرفتی؟

ابتدا به سمت درهای تاکسی‌ام دویدم و دستگیره‌ها را کشیدم که دیدم همه درها قفل است و بعد باربند را چسبیدم و روی آن پریدم.

احساس خطر نکردی؟

اصلاً فکر نمی‌کردم دزد به این اندازه نامرد باشد و بخواهد من بمیرم.

بعد از اینکه باربند تاکسی را گرفتم دزد بی‌رحم به سرعت خود ادامه داد و با لایی کشیدن‌های زیاد قصد داشت مرا از خودرو پایین بیندازد و من همه انرژی‌ام را در دستان جمع کرده بودم که پرت نشوم.

فقط داد می‌زدم و کمک می‌خواستم. دزد با سرعت به سمت میدان آزادی رفت و من از همان لحظه مرگ را با تمام وجود احساس کردم چون تازه از کربلا آمده بودم از امام حسین (ع) کمک خواستم و دل نگرانی خانواده‌ام را کردم.

هیچ امیدی نداشتی؟

تا وقتی این چهار جوان را ندیده بودم نه!

همه بی‌تفاوت بودند تا اینکه متوجه شدم یک خودروی پیکان وانت که چهار جوان داخل آن بودند به تعقیب خودرو پرداختند و تنها کسانی که به کمک من آمدند همین چهار جوان فداکار بودند.

می‌توانی سرعت تاکسی را تخمین بزنی؟

خیلی سرعت داشت شاید 130 کیلومتر در ساعت بود اما ترمزهای ناگهانی‌اش خیلی خطرناک بود. دزد بی‌رحم یک دفعه پا روی پدال ترمز می‌گذاشت یک‌بار تاکسی سه دور، دور خود چرخید و من دست چپم از باربند جدا شد و با صورت به بدنه تاکسی خوردم و دنده‌های قفسه‌سینه‌ام درد گرفت و با همه نیرویی که داشتم دست چپم را بار دیگر به باربند گرفتم که پرتاب نشوم.

از دزد تاکسی چیزی نمی‌خواستی؟

من حرف نمی‌زدم اما او فریاد می‌زد، خیلی عصبانی بود و مدام می‌گفت تو را خواهم کشت و فقط تهدید می‌کرد.

کارهای عجیب دیگری هم کرد؟

بله، 270 هزار تومان پول در داشبورد داشتم که از پنجره بیرون انداخت انگار تصمیم داشت تعقیب‌کنندگان به طمع پول، بی‌خیال نجات من شوند که تیرش به سنگ خورد.

جایی توقف نکرد که پیاده شوی؟


اگر پشت چراغ قرمز یا ترافیک گیر می‌کرد قید تاکسی‌ام را می‌زدم و پیاده می‌شدم اما دزد همه چراغ قرمز‌ها را رد می‌کرد، واقعاً می‌خواست من را به قتل برساند و حرکات زیگزاگی‌اش بدترین دردها را به مچ دستانم وارد می?کرد، سرپیچ‌ها روی دوچرخ حرکت می‌کرد تا اینکه به شهرک ولیعصر که انگار در آنجا زندگی می‌کرد رفت و به خاطر فشاری که روی تاکسی آورده بود ماشین قفل کرد و از حرکت ایستاد. دیدم خطری وجود ندارد دستانم را رها کردم و روی زمین افتادم. من بی‌هوش شدم اما انگار دزد با پیاده شدن از تاکسی من را کتک هم زده بود، وقتی به هوش آمدم مأموران کلانتری 153 شهرک ولیعصر را بالای سرم دیدم.

در مسیر تعقیب و گریز اصلاً تصمیم نمی‌گرفتی از باربند پایین بپری؟

نه. او با تمام سرعت در بزرگراه‌ها و خیابان‌ها به صورت نمایشی حرکت می‌کرد و حتی در مسیر با چند خودروی دیگر تصادف کرد و نزدیک بود چند عابر را هم زیر بگیرد.

اگر این چهار جوان بی‌تفاوت بودند چه سرنوشتی داشتی؟

شاید الان زنده نبودم، فداکاری آنها غیرقابل توصیف است، هر وقت خیلی عقب می‌افتادند وحشت جانم بیشتر می‌شد، همه پسران، جوان هستند که خانواده‌هایشان باید به آنها افتخار کنند.
نمی‌دانم با چه زبانی تشکر کنم. مدیون آنها هستم.

چه انتظاری از پلیس و بازپرس داری؟

این مرد خطرناک است، بی‌رحمانه می‌خواست من را بکشد و می‌خواهم سنگین‌ترین مجازات را داشته باشد و ای کاش سازمانی بود تا از این چهار فرشته نجات من تقدیر کنند.

مردان فداکار حادثه را توصیف کردند

چهار مرد فداکار کم سن و سال هستند و همه به جنوب شهری بودن خود افتخار می‌کنند. جوان 22 ساله که سید حمید سادات است شاید مهمترین وظیفه را برعهده داشت چراکه پشت فرمان وانت پیکان نشسته بود.

بچه کدام منطقه تهران هستی؟

خیابان تیموری، سه راه آذری.

آن شب، میدان صادقیه؟!

انگار خدا می‌خواست به آنجا برویم. آن شب برای تفریح به پارک نهج‌البلاغه رفته بودیم و در بازگشت از میدان صادقیه رد شدیم.

بعد تاکسی و مرد آویزان را دیدید؟

در حال رانندگی بودم که فریادهای کمک را شنیدم و ناگهان یک تاکسی با سرعت از کنار ما عبور کرد و دیدم یک مرد در عقب خودرو به طوری که با دستانش باربند را گرفته، آویزان است و نیاز به کمک دارد.

چرا دنبالش رفتید؟

صحنه‌ای که می‌دیدم را ابتدا باور نمی‌کردم. بعد به دوستم امید که در کنارم نشسته بود گفتم حتماً تاکسی را دزدیده‌اند. همانجا همگی تصمیم گرفتیم برای نجات جان راننده تاکسی که در وضعیت بدی آویزان بود به کمکش برویم.

سرعت سمند و قدرت مانورش!! با چه امیدی تعقیبش کردید؟

نمی‌شد بی‌تفاوت بود. باید سعی خودمان را می‌کردیم و حتماً خدا با ما بود. وقتی دزد دید ما در تعقیبش هستیم به سرعت خودرو اضافه کرد و با حرکات مارپیچ قصد داشت راننده تاکسی را به پایین بیندازد و واقعاً دزد بی‌رحم رانندگی خوبی داشت؛ با سرعت زیاد از چراغ قرمزها عبور می‌کرد حتی در یک چهارراه پشت چراغ قرمز که مسیرش بسته بود به سمت پیاده‌رو رفت و با پریدن از روی جدول در حالی‌که نصف خودرو در پیاده‌رو و نصف آن در خیابان بود از چراغ عبور کرد.

در تعقیب و گریز چه حسی داشتی؟

فقط فکر راننده تاکسی بودیم و فریادزنان از دزد بی‌رحم می‌خواستیم خودرو را رها کند و برود. هر لحظه امکان پرت شدن آن مرد و مرگش بود، همه وحشتزده بودیم.

جایی نشد که از تعقیب منصرف شوی؟

در شهرک ولیعصر وقتی دزد به محله‌شان رسید از دوستانش کمک خواست و یک پراید که دو جوان داخل آن بودند به دنبال ما آمدند و دوستانم که عقب خودرو بودند می‌گفتند بی‌خیال شویم اما برای نجات جان «محمد» به دنبال‌شان رفتیم چون احساس می‌کردیم دزد بی‌رحم او را خواهد کشت.

و بالاخره دزد را دستگیر کردید؟

در شهرک ولیعصر به خاطر فشار زیادی که به تاکسی آورده بود تایرهای ماشین قفل کرد و از حرکت ایستاد. ما به سمتش دویدیم. دو تا از بچه‌ها سراغ راننده تاکسی که از حال رفته بود رفتند و من به همراه محمدرضا به دنبال دزد فراری رفتیم.حدود 300 متر دنبالش کردیم، در یکی از خانه‌ها باز بود و صاحبخانه در حال سیگار کشیدن بود. دزد بی‌رحم وارد خانه شد. صاحبخانه که انگار دزد را می‌شناخت با دیدن ما وارد خانه شد و خواست در خانه را ببندد، مانع آن شدیم، داخل رفتیم و دزد را گرفتیم. آن دزد به سمت ما حمله کرد که مهارش کردیم.بعد از گرفتن دزد فراری او را در صندوق عقب تاکسی انداختیم و منتظر شدیم تا پلیس بیاید.حسین شهبازی یکی دیگر از جوانان فداکاری است که در عقب پیکان‌وانت بود. وی نیز 22 ساله است و از اینکه جان راننده تاکسی را نجات داده، خوشحال است.

شما در قسمت خطرناک وانت بودید؟

در عقب وانت دراز کشیده و داشتم ستاره‌ها را می‌شمردم که صدای کمک خواستن یک مرد در اتوبان مرا از حس بیرون آورد و دیدن صحنه مردی در حالت آویزان از تاکسی سمند مرا شوکه کرد؛ هر لحظه امکان افتادنش وجود داشت.

نمی‌ترسیدی از پشت وانت بیفتی؟

ما با سرعت زیاد در حال تعقیب تاکسی بودیم و همه تلاشم این بود که در تکان‌های زیاد وانت پایین نیفتم ولی آنقدر به بدنه وانت خوردم که همه بدنم آسیب دید. نیت کرده بودم فقط دزد را بگیریم که هم جان راننده تاکسی را نجات بدهیم و هم دزد بی‌رحم که آنقدر به من آسیب رسانده بود را بگیرم.  

 




موضوع مطلب : سرقت - سرقت مسلحانه - محاربه

لوگو
سلام. وبلاگ محسن قاری فارغ التحصیل کارشناسی حقوق از دانشگاه آزاد اسلامی واحد فراهان در جهت ارتقای توان مطالعاتی خود و ارایه مطالب مرتبط اقدام به درج این وبلاگ کرده ام. کلیه نظرات دوستان محترم میباشد و منتظر ارایه نظرات و پیشنهادات و مشاوره و تبادل لینک باشما هستیم.
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 478
  • بازدید دیروز: 310
  • کل بازدیدها: 1101362
پیوندها