.:؛ حقوق و حقوقدانان ؛:. درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشیو وبلاگ صفحات وبلاگ
دوشنبه 90 شهریور 7 :: 6:7 عصر :: نویسنده : محسن قاری
ارتباط نامشروع و دوستی زن متاهل با جوانی به قتل انجامید گفتوگو با مردی که در خیابان جوانی را کشت او که در شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شده در مورد اینکه چه اتفاقی افتاد که زندگیاش اینطور دگرگون شد، توضیح میدهد. تو متهم هستی جوانی را به قتل رساندهای. چرا این کار را کردی. او را میشناختی؟ قبول دارم که مرتکب قتل شدهام، اما فقط یک حادثه بود من قصد کشتن کسی را نداشتم. مقتول را هم نمیشناختم. او به من حمله کرد و من مجبور شدم از خودم دفاع کنم. چرا با هم درگیر شدید؟ مقتول به من حمله کرد. او فکر میکرد من به دوستش متلک گفتم، اما اینطور نبود. آن دختر بیخود داد و فریاد کرد. چرا آن دختر چنین کاری کرد؟ نمیدانم. شاید از چیزی ناراحت بود و میخواست سر من خالی کند من هیچ حرفی به او نزدم. چرا به مقتول توضیح ندادی که چه اتفاقی افتاده است؟ خواستم به او توضیح دهم، اما امان نداد و به من حمله کرد، من هم مجبور شدم از خودم دفاع کنم. همان دختر مدعیشده تو به او گفتهای بداخلاق؟ من چنین حرفی به او نزدم. با خواهرم صحبت میکردم که کلمه بداخلاق را به کار بردم، او فکر کرد من با او هستم عصبانی شد و فحاشی کرد. از اول ماجرا توضیح بده چه اتفاقی افتاد؟ داشتم با خواهرم صحبت میکردم. او در شهرمان برای من دختری پیدا کرده بود و قرار بود من با آن دختر صحبت کنم. آن دختر گفته بود که حتما باید من را ببیند، اما من حاضر نشدم به دیدنش بروم و به خواهرم گفتم که به او بگو من بداخلاق هستم و نمیتوانیم با هم ازدواج کنیم. چرا به خواهرت چنین چیزی گفتی؟ چون اگر میرفتم کارم را از دست میدادم و نمیتوانستم دوباره شغلی مناسب پیدا کنم. خب چرا آن دختر ناراحت شده بود؟ وقتی من به خواهرم گفتم که بگو من بداخلاق هستم در همین لحظه دختری از کنارم رد شد و فکر کردم من با او هستم. بعدها شنیدم که او قبل از درگیری با من با دوست پسرش دعوا کرده و همین موضوع او را ناراحت کرده بود. چه برخوردی با آن دختر داشتی؟ وقتی به من گفت چرا متلک میگویی گفتم خانم برو دنبال شر نگرد، من کجا متلک گفتم. من که کاری با تو نداشتم. پس چرا با هم درگیر شدید؟ او چک محکمی به من زد و من هم چک محکمی به او زدم و با هم درگیر شدیم. و مقتول وارد دعوا شد. مقتول و دختر جوان با هم نسبتی داشتند؟ در آن موقع که نمیدانستم، اما بعد فهمیدم که با هم رابطه داشتهاند. از شانس بد من همان موقع هم با هم دعوا کرده بودند. آن دختر گفته است تو دیدهای که آنها با هم دعوا کردهاند؟ نه من ندیدم و نمیدانم که چه شده بود. در حال خودم بودم و داشتم با خواهرم جروبحث میکردم و متوجه اطرافم نبودم. کسی آن اطراف نبود که شما را از هم جدا کند؟ درگیری ما 2 مرحله داشت. در مرحله اول ما درگیر شدیم و مردم ما را جدا کردند، اما در مرحله دوم دوباره مقتول سررسید و من را زد من هم یک چاقو برداشتم و او را زدم. همان موقع هم بازداشت شدم. چاقو را از کجا آورده بودی؟ مردی چاقو فروش در آن اطراف داشت چاقو میفروخت، من هم یکدفعه خم شدم و یک چاقو برداشتم و به سمت مقتول رفتم. بعد از اینکه زخمی شد چه کردی؟ من که خیلی ترسیده بودم، همانجا ایستادم، اما مردم او را به بیمارستان رساندند که در راه جان داد. آن دختر که در خیابان با تو درگیر شده بود از آمدن به اداره آگاهی سرباز زده بود، چرا؟ بله اول نمیخواست بیاید، اما وقتی متوجه شد که ماموران او را شناسایی کردهاند، آمد. آن طوری که ما بعدها متوجه شدیم آن دختر شوهر داشته و با مقتول هم دوست شده بود. آن روز مقتول به او گفته اگر به خواستههایش توجه نکند خودکشی میکند و آنها با هم دعوای مفصلی کرده بودند. چون خودش هم مشکل داشت، نمیخواست خانوادهاش در جریان قرار بگیرند و به اداره آگاهی نمیآمد. به هر حال تو مقتول را با چاقو زده بودی، چرا کمک نکردی او را به بیمارستان ببرند شاید با این کارت حالا میتوانستی از اولیای دم رضایت بگیری؟ من خیلی ترسیده بودم، شوکه شده بودم و نمیدانستم چه کار کنم. مردم زیاد بودند. عدهای من را گرفته بودند که فرار نکنم، عدهای هم داشتند به مقتول کمک میکردند. در تهران تنها زندگی میکردی؟ بله تنها بودم و خانوادهام با من نبودند. آنها میخواستند من ازدواج کنم برای این که تنها نباشم. آن روز هم همان طور که گفتم داشتم در مورد دختری که با او قرار ازدواج گذاشته بودند با خواهرم صحبت میکردم. شغلت چه بود که نمیخواستی ترکش کنی؟ من خیاط هستم. تازه در کارم جا افتاده بودم و صاحبکارم حقوقم را زیاد کرده بود. به همین خاطر هم نمیخواستم این موقعیت خوب را از دست بدهم. برایم سخت بود که دوباره کار خوبی پیدا کنم. من سالها کار کردم تا به اینجا رسیدم. تازه زندگیام داشت جان میگرفت که این طور شد. از سرنوشت دختری که قرار بود با هم ازدواج کنید خبر داری؟ نه نمیدانم کجاست و چه میکند، بعد از این ماجرا خانوادهام به او گفته بودند که خودش را معطل من نکند و اگر فرصت ازدواج دارد، ازدواج کند. به نظر میرسد تنها راه، رضایت باشد. اقدامی کردهای؟ البته در پروندهام آمده است که دچار بیماری روحی هستم و افسردگی هم دارم. وکیلم میگوید این درصد از بیماری نمیتواند در رای پرونده تاثیرگذار باشد. خودت را درمان کردهای؟ مدتی دارو مصرف میکردم، اما به خاطر اینکه نمیتوانستم هزینه درمان را بدهم رهایش کردم. به هر حال تنها راه، رضایت است. اقدامی کردهای؟ بله آن طور که همه میگویند تنها راه این است که رضایت بگیرم. خودم که نمیتوانم کاری بکنم و خانوادهام باید این کار را بکنند. آنها هم منتظر رای دادگاه هستند. آنها کجا زندگی میکنند؟ قبلا در شهر خودمان بودند، اما از وقتی این اتفاق افتاده است به تهران آمدهاند که شاید بتوانند کمکم کنند. پدر و مادرم تصمیم گرفتهاند به سراغ اولیای دم بروند تا شاید بتوانند رضایت بگیرند، اما آن طور که اولیای دم در دادگاه، خود را مصمم نشان دادند من فکر نمیکنم بتوانند رضایت بگیرند. اگر اولیایدم دیه بخواهند میتوانی آن را تامین کنی؟ من و خانوادهام فقیر هستیم و زندگی خوبی نداریم، اما پدرم میگوید همه داراییاش را میفروشد تا بتواند به من کمک کند و دیه را بپردازد، اما اولیایدم نگفتهاند که دیه را قبول میکنند و روی قصاص پافشاری میکنند. روزهایت را در زندان چطور میگذرانی؟ خیلی سخت میگذرد، روز را به سختی شب میکنم، درست در زمانی که زندگیام داشت سر و سامان میگرفت به زندان افتادم و دوباره سختیهای من شروع شد. بیماریام دوباره برگشته و برای این که آرام شوم به من داروی اعصاب میدهند و دکترها مرتب من را چک میکنند. خانوادهام هم آواره شدهاند. نمیدانم که چه باید بکنم. هیچ آیندهای برای خودم متصور نیستم. با اولیای دم حرفی داری؟ به آنها تسلیت میگویم و خواهش میکنم من را ببخشند. به خدا من قصدی برای این کار نداشتم. اصلا او را نمیشناختم. اگر آن دختر سر و صدا نمیکرد دعوا به پا نمیشد. قسم میخورم که تنبیه شدم، درخواست دارم من را در این کابوس نگذارند و مرا ببخشند. روزهای خیلی سختی را میگذرانم. در زندان بودن خیلی سخت است. خصوصا این که بدانی هیچوقت از این کابوس خارج نمیشوی و آخرین چیزی که در زندگیات میبینی طناب دار است. من از مادر مقتول میخواهم که به مادرم رحم کند و سختی که خودش کشیده با قصاص من به او تحمیل نکند. قول میدهم برای همیشه از این شهر بروم و دیگر جلوی چشم آنها دیده نشوم. فقط من را ببخشند. پسر آنها کشته شد، آنها غم از دست دادن بچهشان را دارند، اما مادر من زجر بیشتری میکشد او هر روز منتظر تلفنی است که به او بگویند بیا و برای آخرین بار فرزندت را ببین. این درد بزرگی است و خیلی سختتر است. شرایط من از همه بدتر است هر ثانیه بیشتر به مرگ نزدیک میشوم. از آنها خواهش می کنم من را از این کابوس نجات دهند و ببخشند. مرجان لقایی
موضوع مطلب : قتل - ترور - شهادت پیوندهای حقوقی لوگو آمار وبلاگ
پیوندها
|
||