اسماعیل که میخواست بره بهش گفتم چرا میخوای بری؟گفت:برای اینکه اجنبی به ناموسم تجاوز نکنه.خندیدم ،رفت دیگه نیومد.(الان از سر مزارش اومدم)منی که همیشه با اسماعیل بودم برای اولین بار تنهاش گذاشتم.وقتی پرواز عاشقانشو دیدم بخودم گفتم باید جاشو پر کنم.رفتم بخاطر دینم،ناموسم،وطنم.جنگ تموم شد.رفته رفته دیدم اجنبی در کار نیست،خودیه.دینمو مسخره میکنه،به وطنم خیانت میکنه ،و به ناموسم تجاوز.اون آقایونی هم که تا دیروز تو جبهه ها دم از عدالت علی مظلومیت حسن شهادت حسین غریبی رضا میزدند حالا به لطف درجه های کیلوئی سوار ماشینهای آنچنانی تو ویلاهای ......دیگه از علی و حسن و حسین یادشون رفته. خدایا جنگیدم که حالا ازشیعه علی(ع)بودن فقط یه اسم داشته باشم.