راز جنازه زنی در زبالهها
پسرخالهام قبول کرد کمکم کند ثریا را از سرراه برداریم. روز حادثه با هم به خانه رفتیم من دوباره از ثریا خواهش کردم موضوع را با آرامش حل کنیم و بهتر است از هم جدا شویم قبول نکرد و با فریادهایش من را عصبی کرد. با چوب یک ضربه به سرش زدم و وقتی زمین افتاد او را خفه کردم...
ادامه مطلب ...
موضوع مطلب :